دیده رگین خومپارالار

آذربایجان چاغداش ادبیاتی

رضا کاظمی

ناشر: انتشارات کیرپی

140 صفحه

کاغذ بالک

سلفون مات

سلیمان سرباز است و خیالش پٌر از نجمه. دلش با اوست. اما چیزی فاش گفته نمی‌شود. شاید هم فرصتش پیش نمی‌آید. این دو تا مثل دو خط موازی هستند که به یکدیگر نمی‌رسند. در ادبیات ما عاشقانه‌ها حکایت غریبی دارند. تو گویی وصال امر محالی است که هیچ وقت در قصهها اتفاق نمی‌افتد.
رمان «دیده‌رگین خومپارالار»(خمپاره‌های سرگردان) هم اثری عاشقانه است و هم جنگی. اما بیشتر تحت تاثیر رنج، تنهایی و سرگردانی سلیمان و نجمه است... از جنس همان سرگردانی‌ها که انسان معاصر گرفتارش است...